جدول جو
جدول جو

معنی مجهز شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مجهز شدن
تجهیزشدن، آماده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ دُ مَ کَ دَ)
مسلم شدن. متیقن و قطعی شدن:این مسأله محرز شد که...، یعنی مسلم و متیقن شد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ، نِ / نَ دَ)
پاسخ داده شدن. پاسخ شنیدن و قبول کردن، در تنازعی لفظی، بی دلیل ماندن در برابر خصم. بی پاسخ ماندن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مناظره مغلوب شدن
لغت نامه دهخدا
(شِوَ دَ)
جسمیت یافتن. به صورت جسم درآمدن، آشکار شدن. نمایان شدن. پدیدار شدن
لغت نامه دهخدا
(شَ گُ تَ)
تنها شدن. یگانه و منفرد شدن. جدا شدن از کسی یا چیزی. منقطع و دور شدن:
وین جان کجا شود چو مجرد شد
وین جا گذاشت این تن رسوا را.
ناصرخسرو.
دانی که جز اینجای هست جایش
روحی که مجرد شده ست از اندام.
ناصرخسرو.
آنگه که مجرد شوی نیاید
از تو نه تولا و نه تبرا.
ناصرخسرو.
عادت خورشید گیر فرد و مجرد شدن
چند بکردار ماه خیل وحشم داشتن.
خاقانی.
گر چه پذیرندۀهر حد شدی
از همه چون هیچ مجرد شدی.
نظامی.
گر چه مجرد شوی از هر کسی
بر سر آن نیز نمانی بسی.
نظامی.
چون الف گر تو مجرد می شوی
اندرین ره مرد مفرد می شوی.
مولوی.
، برکشیده شدن از نیام. بیرون آمدن شمشیر از غلاف. برهنه شدن شمشیر:
چو تیغ شاه مجرد شود به گاه وغا
ز وهم هیبت او در وغا بلرزد سر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ دَ)
دچار آبله شدن. آبله نشان شدن:
نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد
پس آبله در آرد صورت شود مجدر.
خاقانی.
، نقش و شکل آبله پیدا کردن. به شکل چهرۀ آبله رویان در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 54)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
حاذق و کاردان شدن. در تداول عامه، زیر چاق شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نباله، ماهر شدن به کاری. (تاج المصادر بیهقی). عج ّ، نیک ماهر شدن در فنون رکوب. (منتهی الارب). و رجوع به ماهر و ماهر گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منهزم شدن
تصویر منهزم شدن
شکست خوردن و گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
چفته مند شدن مورد تهمت قرار گرفتن گناهکار شناخته شدن: در بخارا بنده صدر جهان متهم شد گشت از صدرش نهان. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممهد شدن
تصویر ممهد شدن
پهن شدن گسترده شدن، آماده شدن مهیا گردیدن: (و اگر کسی هر دو طرف ممهد شود که هم دوستان عزیز و شاکر تواند داشت و هم از دشمنان غدار و مخالفان مکار دامن در تواند چید بکمال مراد و نهایت آرزو برسد) (کلیله. مصحح مینوی. 237)
فرهنگ لغت هوشیار
نگارین گشتن زیور یافتن گلدوزی شدن نقش و نگار یافتن (پارچه)، مزین شدن زینت یافتن: لباس مجد و بزرگواری بمناقب و ماثر او مطرز شد
فرهنگ لغت هوشیار
آبله گرفتن، آبله وار شدن دچار آبله شدن: نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد پس آبله ش بر آید صورت شود مجدر. (خاقانی)، بشکل آبله در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرد شدن
تصویر مجرد شدن
تنها شدن، یگانه و منفرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تن یافتن، نگاشته شدن، آشکار شدن بصورت جسم در آمدن، مصور شدن، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاب شدن
تصویر مجاب شدن
پاسخ شنیدن و قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهز کردن
تصویر مجهز کردن
بسیجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهج شدن
تصویر متهج شدن
شاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
به تصویر آمدن (درذهن) ، حاضر شدن (درنظروخیال) ، مصور شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متقاعدشدن، راضی شدن، قبول کردن، پذیرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربه دار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برجسته شدن، برتر گشتن، ممتاز شدن، برتری یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجهیز کردن، آماده کردن، مهیا ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسلم شدن، قطعی شدن، متقن شدن، به ثبوت رسیدن، ثابت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکست خوردن، مغلوب شدن، منکوب شدن، تارومار شدن، گریزان شدن، فرار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد